آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

بافتنی ها و کاردستیهای من

الان تقریبا دو سال میشه که سر کار نمیرم برای همین سعی کردم تو این مدت یجوری خودمو سرگرم کنم و از اینترنت یکم بافتنی یاد گرفتم اینا هم بافتنی های من : دستبند دوستی آویز عروسک نمدی ...
9 آبان 1392

23 ماهگی آیدا گلی

عزیز دلم کمتر از یه ماه دیگه 2 ساله می شی و من هنوز این گذر سریع عمرو باور ندارم . چه زود میگذرند روزهایی که دختر کوچیک ما هستی . یعنی بهمین سرعت می خوای بزرگ بشی . این روزا خیلی با عروسکات بازی می کنی و عاشق بغل کرن اونایی همش داری بوسشون می کنی. بعضی وقتا محبتت خیلی گل می کنه و حتی وسایل خونه رو هم مثلا جارو برقی رو بوس می کنی . عاشق کارتونای pepa pig , teletubbies, small potatoes, barney شدی و تقریبا هر روز یه عالمه میبینی. میدونم که الان نباید زیاد کارتون ببینی اما حریفت نمیشم. صبحها زودی میری کامپیوترو روشن می کنی و سعی می کنی بری رو صندلی بعدش که نمیتونی عصبانی می شی و با زبون خودت منو صدا می کنی تا بشینی تو بغلمو چند تا...
6 آبان 1392

گلم 21 ماهه شدی

آیدا جونم عشق مامان 21 ماهه شدنت مبارک . عزیزم تازگیها دویدن رو یاد گرفتی و تا میریم پارک شروع میکنی به دویدن و از خوشحالی جیغ می زنی. دیشب کلی با بابا تو پارک بازی کردی و اصلا خسته نشدی ساعت 2 با گریه خوابیدی. هفته پیش از طرف خانه کودک اردیبهشت زنگ زدن و گفتن کلاسات از 4 شنبه شروع می شه .جلسه اول تو راه خوابیدی و وقتی وارد کلاس شدیم با صدای بچه ها بیدار شدی و با تعجب به نی نی ها نگاه می کردی.طبق معمول از بچه های شلوغ کار فرار کردی و رفتی سوار تاب شدی. امروز هم جلسه دوم بود و چون ساعت 4-5 می خوابی دیر به کلاس رسیدیم . یه کاردستی جوجه درست کردیم البته من درست کردم و تو نگاه کردی بعدش کمی تاب بازی کردی و چند تا عکس تو حیاط گ...
2 شهريور 1392

هشت ماهگی آیدا خانوم ما

  دخترم هشت ماهگیت مبارک باشه . روزا با سختیها و شیرینیاشون تند و  تند می گذرن و تو هر روز بزرگتر می شی . هنوز نمیتونی بشینی باید بهت کمک کنیم تا چند دقیقه ای تعادلتو حفظ کنی.از چهار دست و پا رفتن هم خبری نیست فقط دور خودت می چرخی و رو دستات بلند می شی ولی نمی تونی خودتو جلو بکشی. تازگیها خیلی بد خواب شدی شبا تقریبا هر 2 ساعت بیدار می شی بعضی وقتا با تکون دادن تختت می خوابی بعضی وقتا هم یه دو ساعتی بیدار می مونی تا خوابت بگیره. خلاصه هنوز با خوابوندنت مخصوصا شبا مشکل دارم .تصمیم گرفتم شبا بهت شیر ندم تا راحت تر بخوابی . روزا هم چند ساعتی رو پام می خوابی . تقریبا هر روز با هم میریم پارک پریروز گذاشتمت رو تاب تا تنهایی تاب بخو...
20 مرداد 1392

دخترکم 20 ماهشه

دخترم 20 ماهگیت مبارک باشه باورم نمیشه 4 ماه دیگه دو سال میشه که دخترکم شدی . هنوز کلمه های زیادی نمیگی . به بابا می گی آبا به مامان هم آما، آب هم که کلمه مورد علاقته . دیروز به همه چی می گفتی نی نی وقتی هم یه چیز خوشمزه می خوری سرتو تکون می دیو می گی به به . به جوجه می گی جیه جیه .نمی دونم چرا به گربه می گی هین    به دوربین هم می گی چیک چیک و تا تودستم میبینیش ژست میگیری بعدشم میخوای ازم بگیریش که با کلی کلک قایمش می کنم.اگه یه عکس نی نی ببینی که خوابه فوری دستتو میاری جلوی دماغتو میگی سیس و صداتو میاری پایین. بابا که از سر کار میاد تا درو باز می کنه با جیغ شادی می ری به استقبالش و حتی نمیذاری لباساشو ...
5 مرداد 1392

جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ

  سلام به مامانای گل آیدا مثل خیلی از نی نی ها تو چشنواره نی نی شکمو شرکت کرده خوشحالم می کنید اگه بهش رای بدین و با یک پیامک ، عدد 363 را به شماره ی  20008080200  ارسال کنید. *** هر شماره موبایل تنها یکبار مجاز به ارسال پیامکه . از لطف شما ممنومم شاد و سلامت باشید.   ...
11 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیزم چون اینترنتمون قطع بود این مطلبو یکم دیرتر می نویسم . سه شنبه هفته پیش برای زدن واکسن 18 ماهگیت رفتیم خوشبختانه زود بیدار شده بودی و سا عت 8 با بابا اونجا بودیم . اول برای چک کردن قد و وزنت رفتیم که خدارو شکر همه چیزت نرمال بود : وزن : 10.5 کیلو قد: 83 سانت دور سر : 50 سانت بعدش رفتیم برای واکسن که یه کوچولو گریه کردی ولی زودی آروم شدی . وقتی رسیدیم خونه بهت استامینوفن دادم و 2 ساعتی خوابیدی . بیدار که شدی خدارو شکر همش اینور و اونور می رفتی و پات زیاد درد نمی کرد . شب چند بار بیدار شدی فردا صبحش هم یکم تب داشتی و پات یکم درد می کرد ولی بازم راه می رفتی و یکجا بند نمی شدی . خداروش...
13 خرداد 1392

خداحافظ پستونک

خداروشکر بالاخره بعد از مدتها از پستونک همراه همیشگیت جدا شدی . چهارشنبه وقتی بالای تخت واستاده بودی و پستونک تو دهنت بود شروع کردی به بازی با پستونکت که افتاد پشت تخت.جالبه که قبلش من هی بهت می گفتم پستونک اخه تو هم می خندیدی. منم از خدا خواسته تصمیم گرفتم دیگه بهت ندم . موقع خواب ظهر کلی گریه کردی تا خوابت برد یکم وسوسه شدم که برم برات بیارم ولی جلوی خودمو گرفتم عزیزم چون واقعا به نفعته که زودتر ازش جدا شدی. آخ که جدایی چقدر سخت بود شب خیلی بهتر از ظهر خوابیدی چون خیلی خسته بودی یکم گریه کردی و زودی خوابیدی. خلاصه اینطوری شد که از دست این پستونک سمج راحت شدیم. اینم پستونکات که نگهشون داشتم برای یادگاری . هو...
9 ارديبهشت 1392

اولین سفر آیدا و مامان و بابا

بالاخره بعد از مدتها 28 فروردین موفق شدیم سفرمون رو شروع کنیم . ظهر چهارشنبه به سمت نیاسر راه افتادیم من که خیلی برای مسافرتمون استرس داشتم ولی عزیزم خدارو شکر خیلی خوش سفری و اصلا تو راه اذیت نکردی حدود ساعت 4 رسیدیم نیاسر ، از آبشارش دیدن کردیم و به سمت کاشان راه افتادیم . شب به کاشان رسیدیم شام رو که خوردیم برای خوردن چای رفتیم نزدیک باغ فین که تو هم اونجا کلی کیف کردی و دنبال اردکا کردی. شب رو کاشان موندیم که خیلی خب خوابیدی و پنچشنبه صبح رفتیم باغ فین که واقعا دیدنی بود بعدش حمام فین و چند تا خونه قدیمی رو هم بازدید کردیم . عصر به ابیانه رفتیم و یه گشتی تو روستا زدیم که خیلی خلوت بود . شب رو تو هتل ویونا موندیم  1 ساعتی شب ...
8 ارديبهشت 1392