آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

اولین قدمهای دخترکم

عزیزم تقریبا یه هفته میشه که شروع به راه رفتن کردی ، اولش خیلی با ترس راه می رفتی ولی الان خیلی بهتر شدی و با اعتماد به نفس بیشتری راه می ری .حالا که شروع به راه رفتن کردی باید بیشتر از قبل مراقبت باشم ، کنجکاویات هم شروع شده و دوست داری همه چیزو خودت تجربه کنی . خیلی دوست داری بیای تو آشپزخونه و به همه چیز دست بزنی مخصوصا به فندک گاز . یه ماهی درگیر جابجایی خونه و وصل اینترنت بودیم برای همین وبلاگتو دیر آپدیت می کنم . دختر گلم ایشااله قدمهات همیشه سرشار از موفقیت و شادی باشه . قصد داشتیم تعطیلات عید پستونک رو ازت بگیریم ولی موفق نشدیم مخصوصا که داری دندون جدید در میاری و بعضی شبا خیلی گریه می کنی. ...
27 فروردين 1392

دخترکم 14 ماهگیت مبارک

آ یدا جونم دیروز 14 ماهه شدی عزیزم بزرگ شدنت مبارک . هنوز دندونای بالا در نیومدن و الان 4 تا دندون پایین داری . یک هفته پیش شروع کردی به نی نی گفتن ولی فقط دو روز بعدش دیگه هر چی تلاش کردم نگفتی. عاشق خاموش کردن تلویزیون شدی خیلی تند چهاردست وپا می ری به سمت تلویزیون وقتی صدات می کنم آیدا برمی گردی می خندی و تند تر میری. هنوز نمیتونی خودت وایستی برای همین هر موقع که از یجا می گیری و بلند می شی استرس می گیرم که سرت بجایی نخوره . هر روز چند بار کتابای کتابخونه رو می ریزی زمین و کلی کیف می کنی خلاصه هیچی از دستت در امان نیست از سی دی رام و کیبورد کامپیوتر گرفته تا آیفون و کلیدای رو در و کمدا. تا از جلوی کا...
5 بهمن 1391

آیدا و شب یلدا

شب یلدا اول رفتیم خونه دایی بابک تا هانا فسقلی رو ببینیم . وقتی هانا رو بغل کردم یاد وقتی افتادم که قد هانا بودی خیلی کوچیک و نازنازی. هانا خیلی بامزه گریه می کرد آخی چقدر نی نی ها بی دفاع و ضعیفن . تو هم با تعجب هانا رو نگاه می کردی ولی یکم که گذشت می خواستی با دستت بگیریش و دائم دستتو باز و بسته می کردی یعنی که بدیمش بهت. بعدش رفتیم خونه بابابزرگ و کلی شیطونی کردی موقع برگشتن هم تا سوار ماشین شدی خوابیدی . ...
3 دی 1391

آیدا جونم و اولین برف

امروز اولین برف امسال بارید صبح که از خواب بیدار شدم همه جا سفید بود خیلی حس خوبیه همیشه از دیدن برف لذت می برم عزیزم وقتی ساعت ١٠ بیدار شدی فوری بردمت پشت پنجره تا اولین برف زدگیت رو ببینی . با تعجب بیرون رو نگاه می کردی منم برات می خوندم " برف میاد ، از آسمون برف میاد ، برف سفید و خوشگل از آسمون می ریزه ." ...
26 آذر 1391

تولد دختر دایی هانا

دیروز دختر دایی هانا تو بیمارستان پیامبران بدنیا اومد خاله ژیلا این خبر خوبو بهمون داد. ما هم ساعت ٣ رفتیم ملاقات زن دایی بنفشه . خاله مریم شما رو پایین نگه داشت تا من برم ملاقات .حسابی شلوغ بود همکارای زن دایی اتاق رو حسابی پر کرده بودن و اصلا جا نبود . ایشااله که قدمش خیر و برکت برای دایی بابک و زن دایی بنفشه باشه. آیدایی قبل از رفتن پیش دختردایی هانا ...
21 آذر 1391

واکسن یکسالگی

آیدا قشنگم چهارشنبه با بابا بردیمت خانه سلامت تا واکسن یکسالگیتو بزنی . دوشنبه هم برده بودیمت ولی چون شلوغ بود فقط قد و وزنت رو چک کردیم و برگشتیم . وزن : ٩ کیلو قد : ٧٧.٥ سانت دور سر : ٤٨ سانت وزنت نرماله ولی جا داره بیشتر باشی فقط اگه شیر می خوردی چقدر بهتر می شد. چند شبه تو خواب هم شیر نمیخوری منم مجبورم چند بار تو روز ماست بهت بدم تا کلسیم بدنت کم نشه. راستی دندون چهارمت هم فردای روز تولدت در اومد الان چهارتا دندون پایین داری . موقع واکسن زدن بغلت کردم و دستاتو گرفتم تا تکون نخوری خیلی جالب بود اصلا  گریه نکردی فقط نگاه می کردی آقایی که اونجا بود هم داشت می خندید و از گریه نکردنت تعجب کرده ...
11 آذر 1391

آیدا جونم 1 سالگیت مبارک

دختر قشنگم تولدت مبارک باشه   به امید خدا 100 سال سالم و شاد زنده باشی . عزیزم 1 سال با تموم تلخیها و شیرینیهاش گذشت اعتراف می کنم نگهداری از شما خیلی سخت بود اصلا فکر نمی کردم اینقدر انرژی ببره  ولی خداروشکر که سال اول گذشت و به سلامتی یک ساله شدی .   بعد از اینهمه انتظار دندونای بالات در نیومدن و بجاش یه دندون پایین در اومده و 3 دندونه شدی . آب دهنت هم خیلی زیاد شده خدا کنه دندونت زودتر در بیاد که اینقدر اذیت نشی. این روزا کلی تلاش می کنی تا وایستی دائم از مبل می گیری و هر چی رو مبل باشه می ریزی پایین. خلاصه از هر جا دستت برسه می گیری و بلند می شی کتابخونه ، جا کفشی ، لباس مامان ، مبل ، ......
4 آذر 1391

نی نی دخملی مثل یه گل بزرگ می شه یواش یواش

دختر عزیزم خدارو شکر چند وقتیه گریه هات خیلی کمتر شده خوابتم بهتر شده شبا قبل از خواب کلی بازی می کنی و چند بار خودتو از رو پام پایین میندازی و سرتو می ذاری رو بالش و حسابی خودتو برای مامان لوس می کنی. هنوزم شیر نمی خوری با موز و خرما و بیسکویت امتحان کردم ولی بازم دوست نداشتی برای همین شیر برنج و ماست بهت می دم . هوا کمی خنک شده پارک هم خلوت شده دیگه مامانا نی نی ها رو زیاد نمیارن پارک منم سعی می کنم ساعت 4 تا 5 ببرمت که هوا گرمتره. تازگیها خیلی با دقت نی نی ها رو نگاه می کنی . دیروز که با بابا رفتیم هایپر خرید کنیم کلی به غریبه ها خندیدی قربونت برم  انگار دیگه از شلوغی بدت نمیاد . اینم اولین لاک آیدا گلی : ...
24 مهر 1391

کوچول موچول من

   دختر کوچولوی من این روزا خیلی خوب چهاردست و پا میری و دیگه سینه خیز رفتنو فراموش کردی . از حالت خوابیده هم می تونی بشینی .داری سعی می کنی رو پاهای خودت وایستی. دو سه روزه که دست میزنی مخصوصا وقتی که یه آهنگ شاد می شنوی یا یه صحنه از فیلمو که دوست داری می بینی . عاشق دست زدنات شدم کوچول موچول من .  حسابی بغلی شدی و تنها تو بغل من آروم میشی حتی دیگه بغل بابا نمیری طفلکی بابا . وقتی بغلمی و بابا باهات دالی بازی می کنه اونقدر ذوق زده می شی که نمی تونم نگهت دارم منم باهات کلی می خندم . امان از دندون در آوردن دندونای بالا هنوز کامل در نیومدن تو هم حسابی بیقراری بابا برات ژل دندون گرفته...
13 مهر 1391