آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

10 ماهگی آیدایی

آیدایی امروز 10 ماهه شدی باورم نمیشه 2 ماه دیگه تولد 1 سالگیتو می خواییم جشن بگیریم . روزا تند و تند می گذرن و تو هر روز بزرگتر  می شی . جند روزه که چند قدم چهار دست و پا میری وقتی هم خسته می شی می خوابی رو زمین. ولی اگه یه چیز رو زمین باشه که خیلی دوسش داشته باشی مثل پستونکت با سرعت سینه خیز می ری و برش می داری و بیخیال چهاردست و پا رفتن می شی. دندونای بالا هم سرو کلشون پیدا شده ، خوابتم هر روز کمتر می شه شبها دائم بیدار می شی شاید به خاطر دندونات باشه. عزیزم این روزا خیلی از آینه خوشت میاد کلی برای خودت ذوق می کنی و دستاتو محکم رو آینه می کوبی .   خیلی هم ددری شدی هر کسی که دم در باشه می خوای بپری تو...
4 مهر 1391

عسل مامان بابایی

آیدا جان چند روز دیگه 9 ماهه میشی  . عزیزم چند روزی میشه که تقریبا بدون کمک می شینی و بااسباب بازیات بازی می کنی خیلی خوشحالم که میتونی بشینی حالا می تونی نشسته بازی کنی. خیلی بامزه سینه خیز میری  برای اینکه تشویق بشی از پستونک و نون استفاده کردم نزدیکت گذاشتمشون و تو با عجله خودتو کشوندی جلو و سریع پستونکتو گذاشتی دهنت .حرکتت خیلی بامزه بود من و بابا کلی از این کارت ذوق کردیم. از شیرین کاریهایی که می کنی : *یکی از انگشتاتو می ذاری زمین و دستتو دور اون انگشت می چرخونی *پستونکتو عمودی می ذاری تو دهنت ، بعضی وقتا هم تقریبا همشو می خوری *موقع خورن فرنی یا سرلاک تو قاشق فوت می کنی *وقتی بغلت می کنم موهای...
2 شهريور 1391

آش دندونی مامان بزرگ

دیروز رفتیم خونه بابا بزرگ چون مامان بزرگ آش دندونی برای شما پخته بود . قبل از رفتن عمه محبوبه اومد و یه لباس قرمز قشنگ هدیه آورد .  قربونت برم خیلی بهت میومد .تل سرتم قبل از رفتن خودم برات درست کردم . دست مامان بزرگ درد نکنه عجب آشی بود . مامان بزرگ ، خاله ها ژیلا و مریم ، دایی بابک و زن دایی بنفشه و دایی علی هم برات لباس هدیه گرفته بودن دست همشون درد نکنه. تو هم چون تو راه نخوابیده بودی حسابی اونجا شلوغ کاری کردی.عزیزم خیلی دوست دارم تو از هم چیز تو دنیا برام با ارزشتری. ...
10 تير 1391

اولین دندون آیدا گلم

عزیزم دیروز با بابا بردیمت برای چک کردن قد و وزن هفت ماهگی.خدا رو شکر بازم همه چی نرمال بود وزنت 7 کیلو و 750 گرم و قدت 70 سانت. از دیروز زرده تخم مرغ رو هم خوردی ولی خیلی دوست نداشتی.   بعدش گذاشتیمت خونه عمه منیره آخه من باید میرفتم دنبال کارای بیمه وقتی برگشتم عمه فاطمه هم اونجا بود بعد عمه فاطمه منو  صدا زد آخه اولین دندون کوچولوتو دیده بود من که اصلا باورم نمی شد خیلی خوشحال شدم بعد با بابا حسابی ذوق کردیم عزیزم اولین دندونت مبارک باشه . خداروشکردندونت  بدون مشکل دراومد و اذیت نشدی . به امید خدا بقیه دندوناتم همینطوری تند و تند بدون هیچ مشکلی در بیان . ...
6 تير 1391

نی نی دخملی هفت ماهه می شه

عزیزم روزا تند و تند می گذرن و تو هر روز بزرگتر می شی وقتی عکسای یک ماهگیت رو نگاه می کنم انگار خیلی بیشتر از شش ماه گذشته اصلا باورم نمی شه اون موقع حتی نمی تونستی درست ببینی دستات رو بی هدف تکون می دادی خیلی نحیف و کوچولو بودی حالا برای خودت خانومی شدی قیافتم حسابی عوض شده مامان و بابا رو می شناسی وقتی بابا از سر کار میاد حسابی بهش می خندی و با خنده های قشنگت ذوق زدمون می کنی . قربونت برم وقتی برای عکس گرفتن یک ، دو ، سه میگم بی حرکت می شی دیگه به عکس گرفتن عادت کردی .حسابی غلت می زنی و دور خودت می چرخی همش دوست داری بغلت کنم و خوب همه جا رو تماشا کنی انگار نه انگار که اینهمه خونه رو دیدی بازم برات جالبه و با دقت همه جا رو نگاه می...
3 تير 1391

به به غذا

آیدا جان حدود 10 روزی بهت فرنی و حریره بادوم دادم تو هم حسابی خوشت اومده و تا آخرش می خوری بعدشم بهت آب می دم تا هضمش برات آسونتر باشه . دو روزه که مرغ و هویج و برنج رو خوب می پزم و له میکنم و برای نهار بهت می دم اولش از مزش تعجب کردی ولی بعدش با اشتها خوردی .هر سه روز می خوام یه چیز به غذات اضافه کنم یه روز سبزی یه روز ماکارونی ....امیدوارم همه رو با اشتها بخوری عزیزم. تازشم چند روز می شه همش غلت میزنی اصلا یه جا نمی مونی وقتی می رم تو آشپزخونه همش باید چشمم بهت باشه آخه دیروز گیر کرده بودی به پایه مبل. ...
18 خرداد 1391

6 ماهگی آیدا جان

عزیزم امروز ساعت 9:30 با بابا بردیمت خانه سلامت تا واکسن 6 ماهگیت رو بزنی از یه ساعت قبل قطره استامینوفن بهت دادم تا اونجا کمتر دردت بیاد خیلی شلوغ بود قبل از اینکه نوبتت بشه خوابت گرفته بود تو بغلم داشتی می خوابیدی باهات حرف می زدم و تکونت می دادم تا نخوابی. آخی وقتی واکسنتو زدی حسابی اشکت در اومد تا بغلت کردم تو بغلم خوابیدی الانم که دارم می نویسم راحت خوابی. قد و وزنت هم خدارو شکر نرماله قدت 67 سانت ، وزنت 7/5 کیلو شده عزیزم همینطوری خوب رشد کن از خدا می خوام همیشه سالم باشی. چند روزی می شه یکی دو قاشق فرنی بهت می دم خیلی دوست داشتی قطره اهن هم از فردا بهت می دم. اینم عکسای آیدا خانوم در حال خوردن اولین غذای زندگیش . ...
6 خرداد 1391

هکول پکول من

آیدا جونم چند روزی می شه روزا راحت ترمی خوابی دیگه لازم نیست رو دست بچرخونمت تا خوابت بگیره روی پام می خوابی ولی شبا هنوز سخت خوابت می بره کلی قبل از خواب به زبون خودت صحبت می کنی .از کالسکه سواری تو خونه هم خیلی خوشت میاد حسابی خستت می کنه و بعدش راحت می خوابی .  پریروز خاله مریم یه لباس تابستونی برات هدیه آورد  قربونت برم خیلی بهت میاد دست خاله درد نکنه. اولین باره که لباس آستین کوتاه می پوشی . بعضی وقتا خیلی جدی اخم می کنی و شروع به صحبت می کنی منم با زبون خودت باهات یکم حرف می زنم اونوقت خندت میگیره. عزیزم چند روز دیگه 6 ماهت تموم میشه باید ببریمت واکسن بزنی بعدش می تونی غذا بخوری امیدوارم ...
27 ارديبهشت 1391