آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

اولین غلت خوردن

آ یدا جونم پریروز برای اولین بار غلت خوردی خیلی ذوق کر دم من تو آشپزخونه بودم وقتی متوجه صدات شدم برگشتم دیدم برگشتی رو دستات.کلی آفرین بهت گفتم و تشویقت کردم تو هم انگار خیلی خوشحال بودی می خندیدی . از حالا باید حواسم بیشتر بهت باشه.   دیشب برای خوابیدن کلی گریه کردی نمی دونم جاییت درد می کرد یا فقط نمی تونستی بخوابی بالاخره علیرضا خوابوندت اونم ساعت ١.   امروز خیلی خوب خوابیدی کلی هم با هم بازی کردیم و 4 قسمت از Baby Einstein رو با هم دیدیم مامان برات توضیح می داد ، تو هم با دقت نگاه می کردی . ...
21 ارديبهشت 1391

تولد دخترکم آیدا

بالاخره دخترکم 4 آذر ١٣٩٠، ساعت ٩:٥٠ صبح یه روز برفی در بیمارستان چمران ، 2 هفته زودتر بدنیا اومد . روزا خیلی زود می گذرن اصلا باورم نمی شه حالا من مامان آیدا کوچولوام .     ...
16 ارديبهشت 1391

آیدا به پارک میره

چند روز پیش با بابا بردیمت پارک نزدیک خونه . چون تازه شیر خورده بودی و حسابی خوابیده بودی فکر می کردم حسابی پارک و نی نی ها رو تماشا می کنی ولی بعد از چند دقیقه شروع کردی به گریه کردن و بغل بابا خوابت برد . چند روزه که اصلا حوصله نداری و گریه می کنی مخصوصا برای خوابیدن وقتی هم بیدار می شی باز گریه می کنی نمی دونم جائیت درد می کنه یا بهانه گیر شدی شایدم دندون در میاری . دیشب کلی با بابا تو چادر تابت دادیم تا خوابیدی. ...
25 فروردين 1391

خرید با آیدا

دیروز بابا یه کم زود اومد خونه ، با بابا رفتیم پارک نزدیک خونه بعدش رفتیم هایپر استار تا کمی خرید کنیم آیدا جونم وقتی رسیدیم همه چیز برات خیلی جالب بود با تعجب همه جارو نگاه می کردی بعد از ده دقیقه خوابت گرفت و تو اون سر و صدا بغلم خوابیدی. کمی که خرید کردیم  بیدار شدی و چند دقیقه با تعجب به من نگاه می کردی. وقتی برگشتیم خونه حسابی خسته بودی و بر عکس شبای دیگه ساعت ٩ خوابیدی. امروزم بردمت پارک ولی اصلا بهت خوش نگذشت چون خیلی خوابت میومد و از صبح همش گریه میکردی .امروز با بابا حمامت کردیم و گذاشتیم یکم تو وان بشینی  فکر کنم از آب بازی خوشت میاد بعد حمام همیشه برای خوابیدن گریه می کنی ولی عوضش امشب خیلی راحت خوابیدی . ...
24 فروردين 1391

چهارماهگی آیدا جون

عزیزم پریروز با بابا بردیمت خانه بهداشت برای واکسن چهارماهگی. قدت 63 سانت ، وزنت 6 کیلو و 400 گرم دقیقا روی منحنی رشد. وقتی برگشتیم خونه قطره استامینوفن بهت دادم ولی شب تب کردی و خیلی بد خوابیدی . دیروز دیگه تب نداشتی و خوشحال و خندون بودی . هنوز نمیتونی خودت بخوابی باید بهت کمک کنیم تا خوابت ببره مخصوصا شبا برای خوابیدن خیلی گریه می کنی .   ...
14 فروردين 1391

اولین عید آیدا خانوم

بالاخره بهار هم از راه رسید و یه سال دیگه شروع شد .  امسال اولین عید آیدا جونه شب قبل از سال تحویل با هم رفتیم نزدیک خونه و دو تا ماهی کوچولو خریدیم اما لباس مناسب پیدا نکردیم . آیدا بعد از خرید مفصلی که داشتیم حسابی خسته شد و تو راه خوابید . آیدایی دیروز موقع سال تحویل بیدار بوداینم عکساش با هفت سین :  بعد از سال تحویل رفتیم خونه پدر علیرضا آیدا کمی خوابید و کلا ساکت بود نزدیکای غروب رفتیم پیش بابا ولی نمی دونم چرا تا رسیدیم آیدا شروع کرد به گریه کردن تا حالا اینطوری گریه نکرده بود نمی تونستم ساکتش کنم شاید از خستگی راه بود نمی دونم خلاصه کلی شلوغ کاری کرد . ...
14 فروردين 1391

آیدا ناز نازی

آیدا جونم بعضی شبا برای خوابیدن گریه می کنه اونقدر باید تو بغل بگردونیمش تا بخوابه. بعضی وقتا که آیدا خیلی گریه می کنه واقعا کم میارم و علیرضا به دادم میرسه البته اگه از خستگی خوابش نبره . خدایا واقعا بزرگ کردن ما هم برای مادرمون اینقدر سخت بوده به نظر من مادر بودن سخت ترین کار دنیاست . امشب برای اولین بار با علیرضا حمامش کردم بعد از حمام کلی گریه کرد و تو بغلم خوابید . بعد که بیدار شد شیر خورد و کلی خندید. اینم عکس آیدا جونم که داره به بابا می خنده . چند روز پیش با خاله فاطمه و مریم و علیرضا رفتیم کوهسار آیدا جون بیشتر خواب بود . بعد که بیدار شد با تعجب اطرافشو نگاه می کرد . ...
17 اسفند 1390

آیدا جونم سرما خورده

یک هفته ای می شه علیرضا سرما خورده دو بار هم دکتر رفته ولی هنوز خوب نشده دو روز پیش منم سرما خوردم گلودرد و بدن درد و آبریزش بینی . امروز هم آیدا جون سرما خورد طفلکی صداش گرفته و سرفه می کنه. امروز با علیرضا بردیمش دکتر شربت سرماخوردگی و قطره برای گرفتگی بینی داد . آیدایی خیلی بیحاله امروز اصلا اشتها نداشت و کم شیر خورد . عزیزم زودتر خوب شو .   ...
2 اسفند 1390

وقتی آیدا جون مدل مامان می شود

دو روز قبل چشم راست آیدا جون دائم اشک میومد با علیرضا جان بردیمش پیش دکتر حاتمیان . قطره باکتی ماید تجویز کرد و گفت مجرای اشکی بستست باید دائم ماساژ بدم تا باز بشه.خداروشکر دیروز که قطره رو ریختم آبریزش چشمش بند اومد طفلکم خیلی اذیت می شد . امروز آیدا جون مدل عکاسی من شده اینم عکساش :   اینم خستگی در کردن بعد از کار : ...
26 بهمن 1390