خداحافظ پستونک
خداروشکر بالاخره بعد از مدتها از پستونک همراه همیشگیت جدا شدی . چهارشنبه وقتی بالای تخت واستاده بودی و پستونک تو دهنت بود شروع کردی به بازی با پستونکت که افتاد پشت تخت.جالبه که قبلش من هی بهت می گفتم پستونک اخه تو هم می خندیدی. منم از خدا خواسته تصمیم گرفتم دیگه بهت ندم . موقع خواب ظهر کلی گریه کردی تا خوابت برد یکم وسوسه شدم که برم برات بیارم ولی جلوی خودمو گرفتم عزیزم چون واقعا به نفعته که زودتر ازش جدا شدی. آخ که جدایی چقدر سخت بود
شب خیلی بهتر از ظهر خوابیدی چون خیلی خسته بودی یکم گریه کردی و زودی خوابیدی.
خلاصه اینطوری شد که از دست این پستونک سمج راحت شدیم.
اینم پستونکات که نگهشون داشتم برای یادگاری .
هورا آیدایی بدون پستونک خوابیده
پنج شنبه با بابا رفتیم بهار تا برات کتونی بخریم از چند تا مغازه پرسیدیم ولی مارک مادرکیر پیدا نکردیم برای همین یه مارک دیگه برات خریدم قربونت برم اونقدر ذوق کرده بودی که نذاشتی از پات در بیاریم و کلی باهاش پیاده روی کردی . بعدش رفتیم هانی پارسه شام خوردیم با اینکه خیلی شلوغ بود از ذوقت همش بین صندلیها راه می رفتی. آخ من قربون اون راه رفتن با مزت برم .