آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

آیدا جونم و اولین برف

امروز اولین برف امسال بارید صبح که از خواب بیدار شدم همه جا سفید بود خیلی حس خوبیه همیشه از دیدن برف لذت می برم عزیزم وقتی ساعت ١٠ بیدار شدی فوری بردمت پشت پنجره تا اولین برف زدگیت رو ببینی . با تعجب بیرون رو نگاه می کردی منم برات می خوندم " برف میاد ، از آسمون برف میاد ، برف سفید و خوشگل از آسمون می ریزه ." ...
26 آذر 1391

تولد دختر دایی هانا

دیروز دختر دایی هانا تو بیمارستان پیامبران بدنیا اومد خاله ژیلا این خبر خوبو بهمون داد. ما هم ساعت ٣ رفتیم ملاقات زن دایی بنفشه . خاله مریم شما رو پایین نگه داشت تا من برم ملاقات .حسابی شلوغ بود همکارای زن دایی اتاق رو حسابی پر کرده بودن و اصلا جا نبود . ایشااله که قدمش خیر و برکت برای دایی بابک و زن دایی بنفشه باشه. آیدایی قبل از رفتن پیش دختردایی هانا ...
21 آذر 1391

واکسن یکسالگی

آیدا قشنگم چهارشنبه با بابا بردیمت خانه سلامت تا واکسن یکسالگیتو بزنی . دوشنبه هم برده بودیمت ولی چون شلوغ بود فقط قد و وزنت رو چک کردیم و برگشتیم . وزن : ٩ کیلو قد : ٧٧.٥ سانت دور سر : ٤٨ سانت وزنت نرماله ولی جا داره بیشتر باشی فقط اگه شیر می خوردی چقدر بهتر می شد. چند شبه تو خواب هم شیر نمیخوری منم مجبورم چند بار تو روز ماست بهت بدم تا کلسیم بدنت کم نشه. راستی دندون چهارمت هم فردای روز تولدت در اومد الان چهارتا دندون پایین داری . موقع واکسن زدن بغلت کردم و دستاتو گرفتم تا تکون نخوری خیلی جالب بود اصلا  گریه نکردی فقط نگاه می کردی آقایی که اونجا بود هم داشت می خندید و از گریه نکردنت تعجب کرده ...
11 آذر 1391

آیدا جونم 1 سالگیت مبارک

دختر قشنگم تولدت مبارک باشه   به امید خدا 100 سال سالم و شاد زنده باشی . عزیزم 1 سال با تموم تلخیها و شیرینیهاش گذشت اعتراف می کنم نگهداری از شما خیلی سخت بود اصلا فکر نمی کردم اینقدر انرژی ببره  ولی خداروشکر که سال اول گذشت و به سلامتی یک ساله شدی .   بعد از اینهمه انتظار دندونای بالات در نیومدن و بجاش یه دندون پایین در اومده و 3 دندونه شدی . آب دهنت هم خیلی زیاد شده خدا کنه دندونت زودتر در بیاد که اینقدر اذیت نشی. این روزا کلی تلاش می کنی تا وایستی دائم از مبل می گیری و هر چی رو مبل باشه می ریزی پایین. خلاصه از هر جا دستت برسه می گیری و بلند می شی کتابخونه ، جا کفشی ، لباس مامان ، مبل ، ......
4 آذر 1391

نی نی دخملی مثل یه گل بزرگ می شه یواش یواش

دختر عزیزم خدارو شکر چند وقتیه گریه هات خیلی کمتر شده خوابتم بهتر شده شبا قبل از خواب کلی بازی می کنی و چند بار خودتو از رو پام پایین میندازی و سرتو می ذاری رو بالش و حسابی خودتو برای مامان لوس می کنی. هنوزم شیر نمی خوری با موز و خرما و بیسکویت امتحان کردم ولی بازم دوست نداشتی برای همین شیر برنج و ماست بهت می دم . هوا کمی خنک شده پارک هم خلوت شده دیگه مامانا نی نی ها رو زیاد نمیارن پارک منم سعی می کنم ساعت 4 تا 5 ببرمت که هوا گرمتره. تازگیها خیلی با دقت نی نی ها رو نگاه می کنی . دیروز که با بابا رفتیم هایپر خرید کنیم کلی به غریبه ها خندیدی قربونت برم  انگار دیگه از شلوغی بدت نمیاد . اینم اولین لاک آیدا گلی : ...
24 مهر 1391

کوچول موچول من

   دختر کوچولوی من این روزا خیلی خوب چهاردست و پا میری و دیگه سینه خیز رفتنو فراموش کردی . از حالت خوابیده هم می تونی بشینی .داری سعی می کنی رو پاهای خودت وایستی. دو سه روزه که دست میزنی مخصوصا وقتی که یه آهنگ شاد می شنوی یا یه صحنه از فیلمو که دوست داری می بینی . عاشق دست زدنات شدم کوچول موچول من .  حسابی بغلی شدی و تنها تو بغل من آروم میشی حتی دیگه بغل بابا نمیری طفلکی بابا . وقتی بغلمی و بابا باهات دالی بازی می کنه اونقدر ذوق زده می شی که نمی تونم نگهت دارم منم باهات کلی می خندم . امان از دندون در آوردن دندونای بالا هنوز کامل در نیومدن تو هم حسابی بیقراری بابا برات ژل دندون گرفته...
13 مهر 1391

10 ماهگی آیدایی

آیدایی امروز 10 ماهه شدی باورم نمیشه 2 ماه دیگه تولد 1 سالگیتو می خواییم جشن بگیریم . روزا تند و تند می گذرن و تو هر روز بزرگتر  می شی . جند روزه که چند قدم چهار دست و پا میری وقتی هم خسته می شی می خوابی رو زمین. ولی اگه یه چیز رو زمین باشه که خیلی دوسش داشته باشی مثل پستونکت با سرعت سینه خیز می ری و برش می داری و بیخیال چهاردست و پا رفتن می شی. دندونای بالا هم سرو کلشون پیدا شده ، خوابتم هر روز کمتر می شه شبها دائم بیدار می شی شاید به خاطر دندونات باشه. عزیزم این روزا خیلی از آینه خوشت میاد کلی برای خودت ذوق می کنی و دستاتو محکم رو آینه می کوبی .   خیلی هم ددری شدی هر کسی که دم در باشه می خوای بپری تو...
4 مهر 1391

عسل مامان بابایی

آیدا جان چند روز دیگه 9 ماهه میشی  . عزیزم چند روزی میشه که تقریبا بدون کمک می شینی و بااسباب بازیات بازی می کنی خیلی خوشحالم که میتونی بشینی حالا می تونی نشسته بازی کنی. خیلی بامزه سینه خیز میری  برای اینکه تشویق بشی از پستونک و نون استفاده کردم نزدیکت گذاشتمشون و تو با عجله خودتو کشوندی جلو و سریع پستونکتو گذاشتی دهنت .حرکتت خیلی بامزه بود من و بابا کلی از این کارت ذوق کردیم. از شیرین کاریهایی که می کنی : *یکی از انگشتاتو می ذاری زمین و دستتو دور اون انگشت می چرخونی *پستونکتو عمودی می ذاری تو دهنت ، بعضی وقتا هم تقریبا همشو می خوری *موقع خورن فرنی یا سرلاک تو قاشق فوت می کنی *وقتی بغلت می کنم موهای...
2 شهريور 1391

آش دندونی مامان بزرگ

دیروز رفتیم خونه بابا بزرگ چون مامان بزرگ آش دندونی برای شما پخته بود . قبل از رفتن عمه محبوبه اومد و یه لباس قرمز قشنگ هدیه آورد .  قربونت برم خیلی بهت میومد .تل سرتم قبل از رفتن خودم برات درست کردم . دست مامان بزرگ درد نکنه عجب آشی بود . مامان بزرگ ، خاله ها ژیلا و مریم ، دایی بابک و زن دایی بنفشه و دایی علی هم برات لباس هدیه گرفته بودن دست همشون درد نکنه. تو هم چون تو راه نخوابیده بودی حسابی اونجا شلوغ کاری کردی.عزیزم خیلی دوست دارم تو از هم چیز تو دنیا برام با ارزشتری. ...
10 تير 1391